پاییز سبز

دفتر شعر مَجازی محمد میرزایی بازرگانی



طبقه بندی موضوعی



۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل» ثبت شده است

تا سر ندادم پای تو، سر بر نمی دارم ...

سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۱۸ ب.ظ

نزدیک بیداری خورشید است ... بیدارم
آقا! من این شب گریه ها را دوست می دارم


خوبی شب این است که من با تو تنهایم
راحت به روی تربت تو اشک می بارم


بوی غریبی می دهد این خاکِ تر با اشک
امشب نمی دانم کجاها می کشد کارم


عمرم به فردا می رسد اصلا؟ نمی دانم
امشب که در طوفان این شعرم گرفتارم


دارم نگاهت می کنم از پشت اشکم آه
اصلا نمی دانم که خوابم یا که بیدارم


تو در تب گودالی و من در تمنایت ...
ای کاش می شد که تو را از خاک بردارم


بعد از تو اما دخترت در شام ... نه آقا
بگذار این یک بیت را ننوشته بگذارم


سربسته می گویم که وقت گفتن این بیت
دیدم که سرگردان میان کوچه بازارم


::
با سر دویدم در جنون روضه ها، یعنی
تا سر ندادم پای تو، سر بر نمی دارم




  • محمد میرزایی بازرگانی
  • ۰ نظر

تا غمت در دل ما هست، مگر غم داریم؟

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۳۳ ق.ظ

روز و شب در دل دریایى خود غم داریم
اشک، ارثى ست که از حضرت آدم داریم


شادى هر دو جهان در دل ما پنهان است
تا غمت در دل ما هست، مگر غم داریم؟


گاه در هیات رعدیم و پر از طوفانیم
گاه در خلوت خود بارش نم نم داریم


تازه آغاز حیات است شهید تو شدن
ما فقط غمزه ى چشمان تو را کم داریم


در قیامت دل ما در پى قدقامت توست
ما چه کارى به بهشت و به جهنم داریم؟


خنده ات جنت و اخم تو عذابى ست الیم
خوف داریم اگر از تو ، رجا هم داریم


::

از ازل شور حسین بن على در سر ماست
تا ابد در دل خود داغ محرم داریم




پ.ن: وبلاگ «نوای نوحه» هم با زمینه ای برای شروع محرم به روز است. دوستان مداح می توانند استفاده کنند. کلیک کنید




  • محمد میرزایی بازرگانی
  • ۲ نظر

علت بارش باران! سبب رویش گل!

دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۲ ب.ظ

به خاک قدم های امام هادی علیه السلام:


گنبد خاکی و ماتم زده تا می ریزد
بر سر زائر تو خاک عزا می ریزد


حسرت اینکه بگویند: «ضریحت زیباست»
سال ها غصه به قلب شعرا می ریزد ...


شب به شب «جامعه» می خوانم و می بینم نور
خط به خط ظلمت اشعار مرا می ریزد


علت بارش باران! سبب رویش گل!
ذکر تو از دهن چلچله ها می ریزد


«أمرُکم رشد» ... و ما بی تو حقیریم حقیر
«ذکرُکم نور» ... دلم بین دعا می ریزد


کاش می مردم و امروز نمی دیدم که
قبح توهین به تو -توهین به خدا- می ریزد


از شما نیست بعید اینکه ببینیم آخر
کافری اشک به دامان شما می ریزد

::


من قسم می خورم این عشقِ جنون آور من
عاقبت پای شما خون مرا می ریزد




  • محمد میرزایی بازرگانی
  • ۱ نظر

شاید این پاره ی دلم باشد ...

سه شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۵۰ ب.ظ
به مناسبت هفته دفاع مقدس:


نیمه های شبی بهاری بود، ساعت استراحت خورشید
آسمان جنوب تب می کرد، آسمان شمال می بارید

ناگهان در هوای گرم جنوب، خون او روی چفیه اش پاشید
همزمان در هوای سرد شمال، مادرش ناگهان ز خواب پرید

حلب روی شیروانی شان زیر رگبارها صدا می کرد
باد هی های و هو به پا می کرد، آسمان هم مدام می غرّید

پیرزن پشت پنجره رفت و شیشه را پاک کرد، ذکری گفت
دید یک پرتقال خونی از شاخه ای روی خاک ها غلطید
::

هیجده سال بعد، وقتی که پیرزن چشم هاش کم سو شد،
«آی مردم! شهید آوردند» ... در دل شهر این صدا پیچید

پیرزن قاب عکس در دستش، گوشه ای بغض کرده و می گفت:
«شاید این پاره ی دلم باشد ...» آسمان شمال می بارید



  • محمد میرزایی بازرگانی
  • ۲ نظر

تو با چشم سیاهت تیره کردی بخت شعرم را

جمعه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۳۸ ب.ظ

نشستم تا بگویم شعرهای آخرم را هم
بریزم اشک های آخر چشم ترم را هم

که بودم؟ شاعری که شعرها بال و پرش بودند
تو سوزاندی مرا، آتش زدی بال و پرم را هم

بزن آتش بزن خاکسترم کن عشق کن، اصلا
رها کن در میان بادها خاکسترم را هم

تو با چشم سیاهت تیره کردی بخت شعرم را
نه تنها این غزل را، شعرهای دیگرم را هم

سپردم به فراموشی تمام حرف هایت را
تمام حرف هایی که زدی پشت سرم را هم

همین مرهم برای زخم های روح من کافی ست
که مایل می شود این روزها سمت حرم راهم




  • محمد میرزایی بازرگانی
  • ۲ نظر

کیستی؟ چیستی؟ نمی دانم

چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۵۹ ب.ظ

دست بر سینه، چشم ها گریان
دل دیوانه ام! دوباره بخوان

دل دیوانه ام! صدای مرا
به امام غریب من برسان

یا أنیسَ النُّفوس، أَدرِکنی
أنَا مُحتاج، أیُّهَا السُلطان

این منم تشنه تشنه تر ز کویر
این تویی مهربان تر از باران

ای ضریح مقدست دریا!
اشک من سوی توست در جریان

تو خودت عاشقانه های مرا
از خط اشک روی گونه بخوان

تو خدا نیستی زبانم لال
کیستی ای فراتر از انسان؟!

کیستی ملجأ زمان و زمین؟
کیستی هستی زمین و زمان؟

کیستی؟ چیستی؟ نمی دانم
جان من پر شده ست از هیجان

کیستی؟ چیستی؟ نمی دانم
ذره ای معرفت به من بچشان

ذره ای ذره پروری کن تا
بشوم آفتاب جاویدان
::

زیر باران در این حرم، شاعر!
بنشین شعر عاشقانه بخوان




  • محمد میرزایی بازرگانی
  • ۴ نظر

چشم هایت چشم هایت ... ای امان از چشم هایت ...

پنجشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۰ ب.ظ

تا به کی در این بیابان در تمنای تو باشم؟

آهوی من! تا کجا دنبال جاپای تو باشم؟


تو تمام دین و دنیای منی حالا و ای کاش

دست کم در خواب، یک شب مرد دنیای تو باشم


آی مضمون تمام شعرهایم! کاش می شد

لااقل مضمون بیتی از غزل های تو باشم


چشم هایت چشم هایت ... ای امان از چشم هایت!

کاش یک شب خیره در چشمان گیرای تو باشم


کاش یک شب تا سحر بنشینی و سعدی بخوانی

کاش یک شب تا سحر محو تماشای تو باشم


در خیالم گیسوانت را پریشان می کنم باز

دوست دارم غرق در طوفان دریای تو باشم


من زمستانی پر از برفم تو تابستان داغی

می رسد روزی که من مجذوب گرمای تو باشم




  • محمد میرزایی بازرگانی
  • ۳ نظر

عشق، در باور من راز بزرگی ست بزرگ

پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۲ ب.ظ

آسمان هست، ولی فرصت پرواز کجاست؟

بال هایی که به پرواز شود باز کجاست؟


عشق، عمری ست که در سینه ی من مهمان است

زنی آنگونه که شایسته ی ابراز کجاست؟


عشق، در باور من راز بزرگی ست بزرگ

چشم و گوشی که شود محرم این راز کجاست؟


از دلم با گِله پرسیدی و حرفی نزدم

من گریزان شده ام از گِله ها، ناز کجاست!


ای خیالی که دلم در طلبت حیران است!

دل دیوانه ی من باز چه شد؟ باز کجاست؟



  • محمد میرزایی بازرگانی
  • ۳ نظر

شب معاشقه قرآن به سر بگیر و بخوان

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۴۲ ب.ظ

بخوان که اشک بریزم کمی به حال خودم

دل شکسته ی من! ای شکسته بال خودم!


بخوان به لهجه ی اشک و بخوان به لحن سکوت

چقدر خسته ام از لحن قیل و قال خودم


اگر رسید صدایت به شور عشق بگو

مرا رها نکند لحظه ای به حال خودم


شب معاشقه قرآن به سر بگیر و بخوان

که رزق گریه بگیرم برای سال خودم


قرار بود من و تو به آسمان برسیم

مرا ببخش که اینگونه خود وبال خودم

::


شبی به لطف علی می رسم به صحن نجف

تمام عمر خوشم با همین خیال خودم



  • محمد میرزایی بازرگانی
  • ۴ نظر

اگر مولا نخواهد، برگی از شاخه نمی افتد

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ق.ظ

قلم در دست می گیرم ولی ذهنم پریشان است
چه بنویسم از اوصافش؟ که او پیدا و پنهان است


صراط المستقیم و نقطه ی در باء بسم الله
علی تفسیر قرآن نه علی خود روح قرآن است


اگر مولا نخواهد، برگی از شاخه نمی افتد
امیرالمومنین شان نزول باد و باران است


تورق کرده ام تاریخ بیت الله را کامل
فقط مولای ما مولای ما مولود این خانه ست


فقط مولای ما در بستر مرگ نبی خوابید
و ثابت کرد تنها او برای مصطفی، جان است


خدا در آسمان هایش برایش تخت شاهی بست
ولی او در زمین در فکر نان مستمندان است


یتیمان مدینه دردهایش را نمی دانند
دلش لبریز از داغ است با این حال خندان است


اگر انسان علی باشد، دگر ما را چه می نامند ؟!

جهانی کافرند انگار اگر حیدر مسلمان است

::


مرا با یک نگاه لطف خود از غم رها گردان

جهان بی لطف چشمانت برایم مثل زندان است




  • محمد میرزایی بازرگانی
  • ۴ نظر