عیدی
بهار می رسد اما عزیز من! چه بهاری؟
کدام عید؟ چه روز نویی؟ چه قول و قراری؟
به انتظار تو این فصل سرد را گذراندم
به این امید که دستی به دست من بگذاری
ولی به سر نرسید انتظار پس چه امیدی؟
ولی به سر نرسید انتظار پس چه بهاری؟
پناه می برم از این بهار سبز به پاییز
پناه می برم از نوبرانه ها به اناری
اناروار دلم دانه دانه خون به لب آورد
به غیر خون دل آیا برای سینه چه داری؟
نگاه پنجره ای وا نشد به باغ دو چشمت
فقط همیشه کشیدی حصار پشت حصاری
غم است هر خبری که می آورند، ولی شُکر
که گاه گاه غمی می رسد ز گوشه کناری
سوال کردم از ابری: برای گریه رسیدی؟
نگاه کرد به چشمم، به خنده گفت که آری ... *
بهار موسم باران نم نم است، ولی تو
به فصل گریه مبادا جز اشک شوق بباری
به رسم هدیه برای تو شعر تازه نوشتم
اگرچه تلخ عزیزم! نگو که دوست نداری ...
-----------------------------------------
* نگاه کرد به حالم نگاه کرد به می
به گریه گفتمش آری طبیب من! آری
#فرید
185/T.me/MirzayiBazargani