تو با چشم سیاهت تیره کردی بخت شعرم را
جمعه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۳۸ ب.ظ
نشستم تا بگویم شعرهای آخرم را هم
بریزم اشک های آخر چشم ترم را هم
بریزم اشک های آخر چشم ترم را هم
که بودم؟ شاعری که شعرها بال و پرش بودند
تو سوزاندی مرا، آتش زدی بال و پرم را هم
تو سوزاندی مرا، آتش زدی بال و پرم را هم
بزن آتش بزن خاکسترم کن عشق کن، اصلا
رها کن در میان بادها خاکسترم را هم
رها کن در میان بادها خاکسترم را هم
تو با چشم سیاهت تیره کردی بخت شعرم را
نه تنها این غزل را، شعرهای دیگرم را هم
نه تنها این غزل را، شعرهای دیگرم را هم
سپردم به فراموشی تمام حرف هایت را
تمام حرف هایی که زدی پشت سرم را هم
تمام حرف هایی که زدی پشت سرم را هم
همین مرهم برای زخم های روح من کافی ست
که مایل می شود این روزها سمت حرم راهم
که مایل می شود این روزها سمت حرم راهم
بسیار زیبا سرودید
احسنت
احسنت
+ آیا همه ی شعرها پشتشون عشق به فعلیت رسیده ای هست؟
یا این سوز و گدازها از عشق های بالقوه ایست که نمود بیرونیشون هنوز ظهور نکرده؟!