پاییز سبز

دفتر شعر مَجازی محمد میرزایی بازرگانی



طبقه بندی موضوعی



۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

شاید این پاره ی دلم باشد ...

سه شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۵۰ ب.ظ
به مناسبت هفته دفاع مقدس:


نیمه های شبی بهاری بود، ساعت استراحت خورشید
آسمان جنوب تب می کرد، آسمان شمال می بارید

ناگهان در هوای گرم جنوب، خون او روی چفیه اش پاشید
همزمان در هوای سرد شمال، مادرش ناگهان ز خواب پرید

حلب روی شیروانی شان زیر رگبارها صدا می کرد
باد هی های و هو به پا می کرد، آسمان هم مدام می غرّید

پیرزن پشت پنجره رفت و شیشه را پاک کرد، ذکری گفت
دید یک پرتقال خونی از شاخه ای روی خاک ها غلطید
::

هیجده سال بعد، وقتی که پیرزن چشم هاش کم سو شد،
«آی مردم! شهید آوردند» ... در دل شهر این صدا پیچید

پیرزن قاب عکس در دستش، گوشه ای بغض کرده و می گفت:
«شاید این پاره ی دلم باشد ...» آسمان شمال می بارید



  • محمد میرزایی بازرگانی
  • ۲ نظر

پست موقت

يكشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۱۶ ب.ظ


وبلاگ « نوای نوحه » از این به بعد، به روز خواهد شد.



  • محمد میرزایی بازرگانی
  • ۰ نظر

تو با چشم سیاهت تیره کردی بخت شعرم را

جمعه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۳۸ ب.ظ

نشستم تا بگویم شعرهای آخرم را هم
بریزم اشک های آخر چشم ترم را هم

که بودم؟ شاعری که شعرها بال و پرش بودند
تو سوزاندی مرا، آتش زدی بال و پرم را هم

بزن آتش بزن خاکسترم کن عشق کن، اصلا
رها کن در میان بادها خاکسترم را هم

تو با چشم سیاهت تیره کردی بخت شعرم را
نه تنها این غزل را، شعرهای دیگرم را هم

سپردم به فراموشی تمام حرف هایت را
تمام حرف هایی که زدی پشت سرم را هم

همین مرهم برای زخم های روح من کافی ست
که مایل می شود این روزها سمت حرم راهم




  • محمد میرزایی بازرگانی
  • ۲ نظر

کیستی؟ چیستی؟ نمی دانم

چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۵۹ ب.ظ

دست بر سینه، چشم ها گریان
دل دیوانه ام! دوباره بخوان

دل دیوانه ام! صدای مرا
به امام غریب من برسان

یا أنیسَ النُّفوس، أَدرِکنی
أنَا مُحتاج، أیُّهَا السُلطان

این منم تشنه تشنه تر ز کویر
این تویی مهربان تر از باران

ای ضریح مقدست دریا!
اشک من سوی توست در جریان

تو خودت عاشقانه های مرا
از خط اشک روی گونه بخوان

تو خدا نیستی زبانم لال
کیستی ای فراتر از انسان؟!

کیستی ملجأ زمان و زمین؟
کیستی هستی زمین و زمان؟

کیستی؟ چیستی؟ نمی دانم
جان من پر شده ست از هیجان

کیستی؟ چیستی؟ نمی دانم
ذره ای معرفت به من بچشان

ذره ای ذره پروری کن تا
بشوم آفتاب جاویدان
::

زیر باران در این حرم، شاعر!
بنشین شعر عاشقانه بخوان




  • محمد میرزایی بازرگانی
  • ۴ نظر